۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

امیدوار، مصمم، مطمئن

نگاهش می کنم

شجاعانه و نجیب در حال حرکت است

بر خلاف باد حرکت می کند

طوفان در می گیرد همراه با بوران

او همچنان در حال حرکت است

سرفراز باشی ای میهن من

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

Passion

- خواجه عبدالرحمن از بیرون رفتن می هراسد ما هم که جذب اینترنت و گشت در دنیای  خبر شده ایم امروز در وسط نوشتن یک مطلبی متوجه شدیم که داریم از گرسنگی قالب تهی می نماییم. خواجه عبدالرحمن ملعون را بانگ زدیم که برای ما طعامی بیاور. پاسخ می دهد که عرض کرده بودم از بیرون رفتن از خانه معذورم. ما هم نمی توانیم در حال حاضر خادم دیگری برای سرای خود بگیریم چه کنیم؟

- کلی وقت ما صرف این شد که خبر روزنامه را برای این خواحه معنی نماییم. می پرسد که بمب چیست؟ پاسخ می دهیم ماده منفجره ای است که در آن چاشنی کار گذاشته اند و خرابی بسیار و آنی ببار می آورد. سه سئوال دیگر را یراق نکرده وارد میدان می کند که ماده منفجره چیست؟ نکند همان مثلث با زاویه باز منظور ماست؟ چاشنی که در غذا بکار می رود؟ خرابی آنی چه ارتباطی با اینها دارد؟ و دوباره اشک محاسنش را خیس می کند و درک می نماییم که باز به صحت عقل ما شک آورده است؟ هیهات. این زبان امروزه با فارسی عبدالرحمن هیچ سنخیتی ندارد. در این باب چه کنم؟ با احتیاط روزنامه را از دسترس وی دور نمودیم وگرنه مرارت بسیار توضیح دانشمند فیزیک هسته ای را نیز باید به آن می افزودیم و پس آنگه لابد خود را به ملاقات شاخ گاو نائل می نمودیم از بابت اینکه آنکس که کشته همانی است که دارد کشته می شود به دست خویش.

- این لرها در درازنای تاریخ بسیار مردمان نیکی بوده اند. همیشه هم تاوان این نیکی را داده اند. در دوره میرپنج هرکاری شان کرد اعتراف نکردند و به او تمکین ننمودند. بناچار آن ها را عورت برهنه در وضعیتی خاص در تشت گچ نشاند طوری که فقط قسمت نرم عورتشان در داخل گچ فرورفت و این فشار تدریجی باعث شد که آن ها کوتاه بیایند. اما این لر قصه امروز ما را هدف اقدامات تند و سریع قرار می دهند و غافل از آنند که وی مالک آن نوعی می باشد که اهالی ینگه دنیا آن را balls of steel می نامند. شیخا دست مریزاد.

- درباب میرحسین همین بس که بگویم آما یاش یاسین میرحسین.

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

خنده بر هر درد بی درمان دواست

این جمله را حتماً همه شنیده ایم. شاید خیلی بجا و بیشتر از آن نابجا مصرف شده باشد. جالب است که در کشوری هستم و بسر می برم که افرادی که زمانی فکر می کردند متحد و همراه یکدیگرند الان دور از هم در دو طرف یک خط قرمز ایستاده اند و بشدت با هم درگیرند.
جنبش نافرمانی مدنی بلاشک یک و فقط یک مؤسس دارد و آن هم مهاتما است. چرا باید الان هنوز در کشوری که خود را بسیار محور عالم می داند از نافرمانی مدنی استفاده کنیم؟ آیا استفاده از این روش اثبات نمی کند که ما از همین هندی هایی که بعضاً مسخره شان می کنیم حدود 100 سالی عقب هستیم؟
امروز سر زدم به دنیای اینترنت و چند وبلاگ خوب برای خواندن صید کردم که الان می توانید ببینیدشان. فعلاً فقط این وبلاگ ها را می خوانم و مهم نیست کسی وبلاگ مرا می خواند یا نه؟ مهم این است که از نوشتن این وبلاگ و خواندن آن وبلاگ ها لذت می برم.
در مورد لینک هایی که گذاشته ام بدیهی است که هیچ انتظاری از نویسندگان وبلاگ ها ندارم که متقابلاً به این وبلاگ لینک بدهند. دوام و بقای این لینک ها هم بستگی دارد به اینکه کماکان از خواندن آن ها لذت ببرم.
خواجه عبدالرحمن به این خواجه که ما باشیم می گوید که مدتی است از سیر و سیاحت دست برداشته ای و کنج عزلت گزیده و با آن جعبه جادوی مرتب مشغول شانه کردن انگشتان خویش هستی. قطرات اشکی که بر محاسن شریف این خواجه می دود بسیار تأثرآور است وشنیدیم که صبح در سرای شخصی اش به درگاه مصطفی(ص)استغاثه می نمود که عبدالقادر از شر جادوان نجات یابد. ما نیز امیدواریم که عبدالرحمن بتواند با این عصر و زمانه همساز شده و بیش از این با ترسیدن و تعجب نمودن از مظاهر تمدن خود و مارا آزار ندهد و نیز خنده ما را درنیاورد.
امروز در باغ در حال تفرج بودیم. متوجه تغیر ما شد. جلو دوید و عذر آورد که هر امری در داخل منزل داشته باشیم انجام می دهد اما از خروج از سرای عبدالقادر معذورش بدارم که آن وسایل عجیب و غریب و آن مردمان عجیب تر آن بیرون او را می ترسانند. می گفت تازه فهمیده اصحاب کهف چه عذابی می کشیده اند و اگر بخاطر حس وظیفه شناسی اش نسبت به خاندان عبدالقادر نبود از خداوند می خواست او را دوباره به خوابی طولانی فرو ببرد. این سرجهازی خاندان نمی داند اگر قصه اش نقل زبان ها شود از اصحاب کهف قدیمی تر و شاید عجیب تر باشد که آن ها فقط یکبار خوابیندند و بیدار شدند و بعد نیز برای همیشه ناپدید شدند اما اجداد این حقیر قرن هاست که از فیض وجود عبدالرحمن بهره برده و عذاب کشیده اند همزمان.

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

برای کشورم نگرانم اما…

برای کشورم نگرانم…
اما دلیل اینکه این تکه خاک را کشورم می نامم چیست؟ چرا باید در تمام این کره خاک برای این کشور نگران باشم. اینکه این چیزی که از تمام آنچه روزگاری ابرقدرت جهان خودش بوده را دوست دارم چیست؟
علت آن توهم است؟
آیا نباید انسان به مرزهای قراردادی جغرافیایی که در آن به دنیا آمده علاقمند باشد؟
اگر در 900 کیلومتر آنطرف تر و به طرف شرق بدنیا آمده بودم بازهم به لحاظ تاریخی متعلق به ایران بزرگ بودم اما امروز افغانی نامیده میشدم.به طرف غرب اگر این اتفاق افتاده بود کرد عراقی نامیده می شدم و به سمت شمال خود را در تاجیکستان یا یکی دیگر از 17 شهر قفقاز می یافتم. خوب؟ تمام این ایران بزرگ دچار زجر و ناراحتی و اشغال است و به نظر می رسد شاید تنها راه اتحاد تمام ایران بزرگ و بپا خاستن تمام ایرانی ها ی ایران بزرگ در کنار یکدیگر باشد.
نظر شما چیست؟

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

هنوز باورم نمی شود…



بنده که خیلی نمی دانم و خیلی هم خود را عالم و دانشمند در نظر نمی گیرم. هر چند که خیلی هم بی اطلاع نیستم. اما در حال حاضر ما ایرانی ها کماکان در حال تکرار اشتباهات قدیمی خود هستیم. در دو سوی یک خط قرمز ایستاده ایم و بر سر همدیگر فریاد می کشیم. این یکی می گوید خانه پدری جای شورش بر علیه … نیست و آن یکی می گوید اگر به من اجازه ندهی آرام آرام کار خودم را بکنم شورشی خواهم کرد آن سرش ناپیدا! این خواجه عبدالرحمن غریب ما هم که از خوابی بس بلند و تاریخی دوباره سر برداشته از بنده که خواجه عبدالقادر می باشیم می گوید که خواجه باور کن که اتفاقی جدید کماکان نیافتاده. به باور وی این خاک بعد از کورش کبیر گرفتار چند مشکل اساسی است. می گوید همین کار را هم در زمان ساسانیان کرده ایم، گویا یکبار هم در آن زمان از خواب برخیزیده بوده. می گوید حکایت آن کفشگر که حاضر شد هزینه جنگ آن پادشاه را بپردازد تا در مقابل فرزندش از یک کاست به کاست دیگر برود هم مشابه همین وضعیت بوده. نقل می کند که ماها که الان زیست می کنیم بعضی بازمانده اسکندریم و بعضی دیگر از نوادگان تموچین و مابقی عرب هستیم و هنوز هم مانند اجداد بزرگوارمان حضور یکدیگر را در این ملک برنمی تابیم. می گوید که این مشکل ناشی از تبار ما است. به قول خواجه طوسی :
ز ترک و تازی و عجم                نژادی بس عجب آمد پدید
بهرحال که این مطالب فرمایشات ایشان بود و بدلیل عدم تسلط نامبرده در درج مطالب بر روی صفحه کلید رایانه ما بجای ایشان قبول زحمت کردیم و اما عقاید ما…
خودمانیم عجب فرمایشات پرمغزی کرد این عبدالرحمن؟ نکند راست می گوید؟